سناریو •|• دابی ²
تقریبا یه ساعت بود داشتید پیاده روی میکردید و دیگه بارون بند اومده بود. به آسمون صاف نگاه کردید . واقعا روی کوه خیلی بهتر میشد ستاره ها رو دید. راه رفتن روی آسفالت قدیمی و خیس حال و هوای خاصی داشت. مخصوصا اینکه داشتید لبه ی دره راه میرفتید. دابی چندین بار بهتون گفته بود که خطرناکه اما شما توجهی نکردید. دابی کمی دورتر وایساده بود و این باعث میشد که دوستاتون درحالی که هنوز همدیگه رو گرفته بودن بیشتر باز بشن. هر از گاهی دابی دستش رو به طرف خودش میکشید و شما رو از دره دور میکرد. دابی خیلی اهل صحبت و گفت و گو نبود و شما هم اینو میدونستید
دابی شما رو کشید : از این طرف
شما : وسط.... جنگل؟
دابی به راحتی و بدون هیچ تردیدی جواب داد : آره
شما : آخه تاریکه و معلوم نیست چه حیونی توشه
دابی میخنده: بیخیال مردم از اینکه با نزدیکشون باشیم میترسن بعد تو از چند تا سنجاب و خرگوش فراری هستی؟
شما : میام اما فقط برای اینکه بهت ثابت کنم نمیترسم
دابی به سمت جنگل میره : واسم مهم نیست که به چه دلیل میای
شما به زمین خیره میشید : میدونم
و به سمت جنگل میرید. به قسمتی رسیدید که دره ارتفاع بیشتری داشت و میشد کل شهر رو از اینجا دید.
دابی : خب رسیدیم
شما به شهر و ساختمون های بلندش نگاه کردید. چراغ ها بعضی جاها بیشتر خودنمایی میکرد و بعضی جاها کمتر
شما : اینجا خیلی قشنگه از کجا اینجا رو پیدا کرده بودی؟
دابی اون یکی دستش رو پشت گردنش میبره و به شهر نگاه میکنه : خب... یادته قبلا بهم گفتی که چرا اینقدر جیم میشم؟ خب میام اینجا
شما : واقعا؟
دابی : آره...
شما به شهر نگاه میکنید : بیا بریم نزدیکتر
و به سمت دره میرید. چون دابی دست شما رو گرفته بود بر خلاف نظرش به سمت لبه ی دره رفتید
دابی : این لبه خطرناکه کاهارو... سردت نیست؟
شما به لباس های خیستون نگاهی میکنید : ام... مهم نیست
دابی : یه لحظه وایسا چشماتم ببند
شما شماتون رو میبندید : خب؟
اما بلافاصله گرمای عجیبی احساس کردید. در یه لحظه بدنتون به نحو وحشتناکی گرم شد و بعدش سرد شد. شماتون رو باز کردید و دیدید لباستون خشک شده
شما : واقعا؟ میتونستی زودتر انجامش بدی
دابی : این کار سختیه
شما لبه ی دره مینشینید و پاهاتون رو آویزون میکنید : تو هم بیا
دابی کنارتون میشینه : اگه بیوفتم میکشمت
شما : میتونی سعیت رو بکنی
و بعدش سکوت... مثل همیشه... دابی همیشه سکوت رو ترجیح میداد
اما ایندفعه سکوتش رو شکست
دابی : خب... نمیخوای از امروزت صحبت کنی؟
شما : اما... تو بهم گفتی که وقتی حرف میزنم میرم رو مخت
دابی : هرچی گفتم رو ولش کن... الان فقط حرف بزن
شما : واقعا؟
دابی دراز میکشه و سرش رو روی پاتون میزاره : آره... چرا؟ عجیبه؟
شما میخندید :دارم فکر میکنم که احتمالا مست کردی
دابی اخم میکنه : من هرگز مست نمیکنم... از مشروب متنفرم
شما کاملا نامحسوس دستتون رو توی جیبش میکنید و یه سیگار در میارید و میزارید گوشه ی لبتون
با لحن لجبازی میگید : اما از سیگار خوشت میاد
و ادای سیگار کشیدن رو در میارید اما دابی به سرعت دابی رو از لای انگشتا و لبتون در میاره :این مناسب تو نیست بچه
دابی سیگار رو گوشه ی لبش میزاره اما نگار از کارش منصرف میشه و سیگار رو پایین پرت میکنه :گور بابای سیگار
شما میخندید : راحت باش
دابی کمی به آسمون سیاه رنگ پر از ستاره خیره میشه و بعدش میشینه
دابی : کاهارو
شما به دابی نگاه میکنید : بله؟
دابی به شما نگاه میکنه : من خسته شدم
شما : از... چی؟
دابی : از اینکه مردم ازم بترسن حتی تو هم ازم میترسی
شما به صورت مسخره ای میخندین : من؟ نه بابا
دابی بهتون خیره میشه : واقعا؟
شما نگاهتون رو ازش میدزدید : آره
دابی هتون نزدیک میشه و دستش رو دورتون حلقه میکنه و سرش رو توی گودی گردنتون فرو میکنه : کاهارو... به من قول میدی تا ابد کنارم باشی؟
شما تک به تک نفس هاش رو میشناختید. اما ایندفعه لرزون و سرد تر بود. این همون نفس های ثابت و گرم نبود... متقابلا دستتون دور کمرش حلقه میکنید
شما : قول میدم
دابی کمی جا به جا میشه. فهمیدید ممکنه بخاطر سوختگیش اذیت شده باشه برای همین خواستید به سرعت ولش کنید
اما دابی شما رو محکم تر بغل کرد : نه... همونجوری بمون
__________________________________________________________________________________
مایل به نظر دادن 🌈✨؟
دابی شما رو کشید : از این طرف
شما : وسط.... جنگل؟
دابی به راحتی و بدون هیچ تردیدی جواب داد : آره
شما : آخه تاریکه و معلوم نیست چه حیونی توشه
دابی میخنده: بیخیال مردم از اینکه با نزدیکشون باشیم میترسن بعد تو از چند تا سنجاب و خرگوش فراری هستی؟
شما : میام اما فقط برای اینکه بهت ثابت کنم نمیترسم
دابی به سمت جنگل میره : واسم مهم نیست که به چه دلیل میای
شما به زمین خیره میشید : میدونم
و به سمت جنگل میرید. به قسمتی رسیدید که دره ارتفاع بیشتری داشت و میشد کل شهر رو از اینجا دید.
دابی : خب رسیدیم
شما به شهر و ساختمون های بلندش نگاه کردید. چراغ ها بعضی جاها بیشتر خودنمایی میکرد و بعضی جاها کمتر
شما : اینجا خیلی قشنگه از کجا اینجا رو پیدا کرده بودی؟
دابی اون یکی دستش رو پشت گردنش میبره و به شهر نگاه میکنه : خب... یادته قبلا بهم گفتی که چرا اینقدر جیم میشم؟ خب میام اینجا
شما : واقعا؟
دابی : آره...
شما به شهر نگاه میکنید : بیا بریم نزدیکتر
و به سمت دره میرید. چون دابی دست شما رو گرفته بود بر خلاف نظرش به سمت لبه ی دره رفتید
دابی : این لبه خطرناکه کاهارو... سردت نیست؟
شما به لباس های خیستون نگاهی میکنید : ام... مهم نیست
دابی : یه لحظه وایسا چشماتم ببند
شما شماتون رو میبندید : خب؟
اما بلافاصله گرمای عجیبی احساس کردید. در یه لحظه بدنتون به نحو وحشتناکی گرم شد و بعدش سرد شد. شماتون رو باز کردید و دیدید لباستون خشک شده
شما : واقعا؟ میتونستی زودتر انجامش بدی
دابی : این کار سختیه
شما لبه ی دره مینشینید و پاهاتون رو آویزون میکنید : تو هم بیا
دابی کنارتون میشینه : اگه بیوفتم میکشمت
شما : میتونی سعیت رو بکنی
و بعدش سکوت... مثل همیشه... دابی همیشه سکوت رو ترجیح میداد
اما ایندفعه سکوتش رو شکست
دابی : خب... نمیخوای از امروزت صحبت کنی؟
شما : اما... تو بهم گفتی که وقتی حرف میزنم میرم رو مخت
دابی : هرچی گفتم رو ولش کن... الان فقط حرف بزن
شما : واقعا؟
دابی دراز میکشه و سرش رو روی پاتون میزاره : آره... چرا؟ عجیبه؟
شما میخندید :دارم فکر میکنم که احتمالا مست کردی
دابی اخم میکنه : من هرگز مست نمیکنم... از مشروب متنفرم
شما کاملا نامحسوس دستتون رو توی جیبش میکنید و یه سیگار در میارید و میزارید گوشه ی لبتون
با لحن لجبازی میگید : اما از سیگار خوشت میاد
و ادای سیگار کشیدن رو در میارید اما دابی به سرعت دابی رو از لای انگشتا و لبتون در میاره :این مناسب تو نیست بچه
دابی سیگار رو گوشه ی لبش میزاره اما نگار از کارش منصرف میشه و سیگار رو پایین پرت میکنه :گور بابای سیگار
شما میخندید : راحت باش
دابی کمی به آسمون سیاه رنگ پر از ستاره خیره میشه و بعدش میشینه
دابی : کاهارو
شما به دابی نگاه میکنید : بله؟
دابی به شما نگاه میکنه : من خسته شدم
شما : از... چی؟
دابی : از اینکه مردم ازم بترسن حتی تو هم ازم میترسی
شما به صورت مسخره ای میخندین : من؟ نه بابا
دابی بهتون خیره میشه : واقعا؟
شما نگاهتون رو ازش میدزدید : آره
دابی هتون نزدیک میشه و دستش رو دورتون حلقه میکنه و سرش رو توی گودی گردنتون فرو میکنه : کاهارو... به من قول میدی تا ابد کنارم باشی؟
شما تک به تک نفس هاش رو میشناختید. اما ایندفعه لرزون و سرد تر بود. این همون نفس های ثابت و گرم نبود... متقابلا دستتون دور کمرش حلقه میکنید
شما : قول میدم
دابی کمی جا به جا میشه. فهمیدید ممکنه بخاطر سوختگیش اذیت شده باشه برای همین خواستید به سرعت ولش کنید
اما دابی شما رو محکم تر بغل کرد : نه... همونجوری بمون
__________________________________________________________________________________
مایل به نظر دادن 🌈✨؟
۲۴.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.